دعوت شده است به تبادکان، مراسم یادبود همکاران قدیمی که دیگر بینشان نیستند و تجلیل از بزرگانی که در این منطقه خدمت کردهاند. فعالیتهای ۳۵ ساله در منطقه تبادکان را فهرست کردهاند تا دعوتشدگان بخوانند.
چشمش میافتد به یک نمونه خاص: «صندوق ارشادی!» انگار بعد از ۲۰ سال که از تبادکان رفته هنوز صندوقی را که در این منطقه راه انداخته است، به نام او میشناسند. چند بار همکارانش دورادور گفتهاند، ولی حالا خودش به چشم خودش میبیند.
لحظهای در یک حس رضایت کوچک از کار خیری که به راه انداخته، غرق است که مجریِ برنامه میگوید: «آقای ارشادی اینجا حضور دارند. از ایشان دعوت میکنیم تا پشت تریبون بیایند و از خاطراتشان بگویند.» چند قدم مانده است تا تریبون که تمام خاطرات دوران فعالیتش پیش چشمش میآید.
همین برنامه بهانهای میشود که سراغش برویم. «حسین ارشادی» که سابقه ۳۵ سال فرهنگیبودن را دارد و اکنون مدیر مدرسه سبحان در حاشیه وکیلآباد است، از کولهبار یادگارهای سالهای خدمتش چند یادبود بیرون میکشد.
قرار است مدیر دبیرستان فدائیان اسلام در جاده سیمان باشد. هر روز صبح سرویس او را در محله دکتر بهشتی سوار میکند تا به محل کار برود. بُعد مسافت را با صحبت با همکاران کوتاه میکنند. ارشادی لابهلای صحبتهایی که ردوبدل میشود به این پی میبرد که بعضی همکارانش تنگنای اقتصادی دارند.
بعضی میخواهند ازدواج کنند، بعضی جهیزیه میخواهند و بعضی هم مشکلات دیگر دارند. مجرد است و خرجش آنقدر نیست که نتواند از حقوق ماهیانهاش قرض بدهد. به کسانی که نیاز دارند پیشنهاد میدهد که به آنها وامقرضالحسنه بدهد تا اولین حلقه وامهای فرهنگیان به همت او برقرار شود.
صندوق کوچکی که اندک سرمایه آن از حقوق خودش تأمین میشود. در همان مینیبوس و در همان جمع، مشکلات تعدادی از فرهنگیان با این وسیله حل میشود، به همت مردی که میخواهد گرهگشای کار مردم باشد.
تصمیم میگیرد این صندوق کوچک را گسترش بدهد تا خیرش به تعداد افراد بیشتری برسد. اما قبل از اجراییشدنش دستورالعمل تشکیل صندوق وام فرهنگیان از سوی شهید رجایی که وزیر آموزش و پرورش وقت است، صادر میشود. اتفاق تازهای که کسی تجربهای در آن ندارد و برای خیلی از نواحی قابل درک و اجرا نیست.
ارشادی با کمک رئیس اداره ناحیه تبادکان جلسهای میگذارد تا اولین گامهای تشکیل صندوق گذاشته شود. صندوق پیشینهای ندارد که به آن اتکا کنند و همین موضوع باعث اعتراض میشود. اما رئیس اداره میگوید: «در همین جمع ما کسی هست که در سکوت صندوق کوچکی تشکیل داده است که مشکلات همکارانش را حل میکند.»
کنجکاوی اعضا باعث معرفی ارشادی میشود و جریان تشکیل صندوق به دست او سپرده میشود. ارشادی میگوید: «از چند صندوق قرضالحسنه شهر با همراهی رئیس اداره مشورت گرفتیم. حتی در یک صندوق گفتند گرفتاری زیاد دارد و بیچاره میشوید. اما ما اینکار را انجام دادیم.»
مجمع عمومی را برگزار میکنند. قرار میشود صندوق با کسر صد تومان از حقوق فرهنگیان منطقه تبادکان پا بگیرد. اولین صندوق وام فرهنگیان در کشور با پیگیری مجدانه ارشادی شروع به کار میکند. میگوید: «ما صبر نکردیم که وزارتخانه صندوق را تشکیل بدهد. ما صندوقمان را تشکیل دادیم و شروع به کار کردیم».
صندوق با قوت کار خودش را شروع میکند و مسئولیت کار اگر چه باید با رئیس اداره باشد، ولی به ارشادی سپرده میشود. سال ۵۹ نواحی آموزشو پرورش مشهد از دو به چهار ناحیه تقسیم و تعدادی از اعضای صندوق پولهایشان برگشت داده میشود، ولی همچنان کار صندوق رونق دارد تا جایی که اسفند سال ۶۰ به ۵۰ نفر وام ۵ هزار تومانی میدهند که دوبرابر حقوق ماهیانه فرهنگیان است.
صندوق کمکم در تمام نقاط کشور شکل میگیرد و موفقیت تبادکان آن را در مشهد و کشور مطرح میکند. سال ۷۵ که مصوبه وزارت ۵۰ هزار تومان وام است، تبادکان ۷۵ هزار تومان وام میدهد و بهجای کارمزد یک درصدی مصوب فقط ۵/۰ درصد دریافت میکند.
ارشادی میگوید: «از وزارتخانه برای بازدید آمدند و برایشان جای تعجب داشت که شما چطور به جای ۵۰ هزار تومان، ۷۵ هزار تومان وام میدهید؟» به خاطر عملکردِ شایسته و مطلوبِ صندوق که گرهگشای فرهنگیان شاغل در محرومترین منطقه مشهد است، آن را بهعنوان برترین صندوق استان انتخاب میکنند.
به سمیناری در تهران دعوت میشوند تا پشتوانه این تجربه موفق را در اختیار دیگران قرار بدهند. ارشادی میگوید: «فرمها و دستورالعملهایی را که در صندوق تبادکان تنظیم کرده بودیم در سمینار ارائه دادیم تا بقیه صندوقها استفاده کنند».
صندوق مایه برکات زیادی میشود. هرکدام از فرهنگیان تبادکان که مشکل دارد یا اتفاق ناگواری برایش پیشامد میکند، میداند میتواند روی وام صندوق حساب باز کند. چون قبلا ماه به ماه از حقوقش مبلغی کسر شده و برای خودش بهتدریج سرمایهای کنار گذاشته شده است که حالا میتواند از آن بهره ببرد.
این مدیر بازنشسته آموزش و پرورش در حافظهاش خاطرات زیادی دارد که حاصل سالها خدمت است. میگوید: «سالهای جنگ برای دریافت سیمان، مصالح ساختمانی، شیشه و امثال اینها حواله میدادند که تاریخ انقضا داشت. روزی یکی از همکاران با حواله به اداره میآید و میگوید اینها دو روز دیگر بیشتر زمان ندارد و اگر حوالهها را وصول نکنم، نمیتوانم خانهام را بسازم.»
همان موقع ارشادی دستور پرداخت وامش را میدهد. او مکثی کوتاه میکند و ادامه میدهد: «خانهاش را ساخت، ولی هنوز هر وقت کف خانهاش دراز میکشد و نگاهش به سقف میافتد، برایم دعا میکند و هر بار من را میبیند، میگوید این سقف را از شما دارم». بعد هم سرش را پایین میاندازد: «من چهکارهام، از خدا دارد.»
روح ماجراجویانهاش انگار به این حد از فعالیت راضی نمیشود. هنوز دلش میخواهد بتواند دغدغههای همکارانش را کم و کمتر کند. ایده صندوق ذخیره آخرت فرهنگیان به ذهنش میرسد: «گاهی مشکلاتی برای همکارانمان به وجود میآید که هیچ کجای آموزش و پرورش برای آن بودجهای نیست که بتوان آنها را حل کرد.» به همین خاطر صندوق جدیدی را بنیان میکند که قبل از آن هیچ جای دیگری نشانی از آن نیست.
صندوقی که قرار است ذخیرهای باشد برای آخرت؛ چه برای آنهایی که استفاده میکنند و چه آنها که مشارکت میکنند. اگر کسی فوت کند ورثه اولین دغدغهشان برای عزیز از دست رفته مهیاکردن بساط مراسم است. ممکن است همان موقع پولی نداشته باشند که بخواهند خرج کنند.
قرار میشود وقتی کسی در منطقه تبادکان فوت میکند صد تومان از حقوق همکاران کم شود و مجموعش به عضوی از خانواده که قبل مرگ خودش مشخص کرده است، پرداخت شود. پول بلاعوضی که به بازماندگان پرداخت میشود و خیال آنها را از بابت مخارج و مراسم تدفین راحت میکند. صندوقی که ارشادی از دایرکردن آن حس رضایت دارد و میداند دعای خیر زیادی را برای آخرتش پیش فرستاده است.
همان سالی که تعداد افراد شاغل در منطقه تبادکان ۳۳۰ نفر است که از حقوق هر کدام ۱۰۰۰ تومان کسر میشود و ۳۳۰ هزار تومان به خانواده همکار فوت شده تعلق میگیرد، پسری سرگشته به اداره میآید. قیافه زاری دارد و گریه میکند. انگار مستأصل شده که راه اداره را در پیش گرفته است. مادرش خدمتگزار مدرسه است و وصیت کرده که او را در حرم امام رضا (ع) دفن کنند.
پسر دادش بلند است: «آخر خدمتگزار مدرسه را چه به تدفین در حرم؟ من پول از کجا بیاورم و مادرم را در حرم دفن کنم.» تدفین در حرم ۳۰۰ هزار تومان روی دستش خرج میگذارد. طبق پرونده، زن وصیت کرده است که پول ذخیره آخرت را به پسرش بدهند. حسابداری چک ۳۰۰ هزار تومانی را به پسر میدهد و با ۳۰ هزار تومان باقیمانده اداره برایش مراسم میگیرد. ارشادی میخندد و به طنز میگوید: «آنقدر خوشحال شده بود که فوت مادرش یادش رفته بود!»
انگار خاطرههایش را مثل تسبیح به نخ کشیدهاند که پشت سر هم یادش میآید: «یکی از مدیران زنگ زد که آقا این دفتردار ما رو به مرگ است همین امروز و فردا میمیرد.» ارشادی به دیدنش میرود. دفتردار رو به قبله است و نفسهای آخر را میکشد.
دورش پر از آدمهایی است که جدال او با مرگ را به تماشا نشستهاند. بانوی خانه او را کنار میکشد: «هیچ پولی برای خرج خانهام ندارم. مهمان شهرستان هم برایمان آمده است که به جای درمان، خودشان درد شدهاند.» دلش به حال هشت سر عائله محتضر میسوزد.
تصمیم میگیرد قسمتی از پول صندوق ذخیره آخرت را به زن قرض بدهد. همان روز مرد فوت میکند. با مساعدت مدیر مدرسه و ارشادی، با همان پول برایشان خانه میخرند. زن از اجارهنشینی با هفت بچه راحت میشود و دعایش را به جان کسی میکند که مسبب این کار خیر شد. ارشادی درباره صندوق ذخیره آخرت که هنوز بهطور ناحیهای اجرا میشود، میگوید: «این صندوق اساسنامه کلی و مدون ندارد و هر ناحیه با سلیقه خودش اداره میکند».
سال ۵۸ وقتی که معلم یک مدرسه دو شیفت است، مشغول تهیه ناهار برای همکاران است که رئیس اداره از راه میرسد و تکهای از مرغ روی گازش را میخورد و میرود. چند ماه بعد وقتی برای انتقالی اقدام میکند به او میگویند: «باید مدیر شوی!» قبول نمیکند. چند بار میرود و میآید و میگویند: «فقط مدیریت!» آخر قبول میکند تا به مدرسه فدائیان اسلام جاده سیمان برود. آنجا رئیس اداره به او میگوید: «تو از همان وقتیکه مرغت را کندم و خوردم، مدیر شدی.»
رئیس انتخاب هوشمندانهای کرده است، چون پای مدیریت ارشادی به هرجا که باز میشود برای آن مدرسه منشأ خدمات میشود. چه از ساخت مدرسه شهید مولایی سیسآباد که او نقطه شروعش میشود و از اهالی کمک میگیرد یا مدرسه راهنمایی کوی امیر که برایش آزمایشگاه و کارگاه میسازد.
میگوید: «سراغ همه آهنفروشهای منطقه رفتم و از آنها برای مدرسه کمک خواستم.» در مدرسههای زیادی مدیر بوده است، از خواجهربیع تا شهرک شهید رجایی و در همه آنها از خودش یادگاری به جای گذاشته است. اعتقاد دارد: «آدم وقتی جایی مسئول میشود باید خدمت کند.»
دوران مدرسه، دبیر ادبیاتش برای خواندن کتاب غیردرسی به آنها نمره میدهد. از بینوایان ویکتورهوگو شش نمره میگیرد. از اولدوز و کلاغهای صمد بهرنگی سه نمره و.... آخر سال هم به جای امتحان از آنها خلاصه کتاب میگیرد و این فرآیند از او یک کتابخوان میسازد. ماهنامه مکتب اسلام را هر ماه میخرد، ۱۲ جلدش را جمع میکند و آخر سال صحافی میکند.
ماهنامهای که از گلسرخی تا مطهری در آن مطلب مینویسند و حالا ۱۹ جلدش در کنار هم در کتابخانه ارشادی نشستهاند. صحافی را از سلیمانی، صحاف خیابان خاکی، یاد گرفته تا جلد کتابهای کهنهاش را خودش نو کند. تعداد زیادی کتاب دارد که به دست خودش نونوار شده و لباس نو پوشیده است.
حالا تمام آن کتابهایی را که با عشق در کنار هم چیده و عمر بعضیهایشان به ۵۰ سال میرسد به کتابخانه مدرسهاش بخشیده است. کتابخانهای که به نام برادر شهیدش مزین شده و حالا غصهاش این است که چرا نسل جوان از این کتابها استقبال نمیکنند.
سابقه معلمیاش به زمانی برمیگردد که باید سربازی برود. میگوید: «در زمان طاغوت سربازها صفر، گروهبان وظیفه یا سپاه دانش بودند. کسانی که معدلشان ۱۴ به بالا بود گروهبان وظیفه و معدل بین ۱۲ و ۱۴ هم سپاه دانش میشدند.» ارشادی آن موقع دیپلم دارد و گروهبان یک سپاه دانش میشود.
شش ماه آموزش میبیند و معلم روستا میشود. به همراه شش سربازمعلم دیگر به روستای سرکویر شاهرود اعزام میشود. ارشادی درجه دارد و کفیلِ مدرسه میشود. مدرسه روستاییشان قدیمیساز و ناامن است. او برای ساخت یک مدرسه پادرمیانی میکند.
میگوید: «مدرسهای ساختم که هنوز هم در آن روستا به چشم میآید.» حدود سال ۵۶ اعتراضات مردمی در مقابله با رژیم شاه مثل آتش زیر خاکستر کمکم خودش را بیرون میکشد و شعلهور میشود. سال ۵۷ فرمان امام برای فرار سربازان صادر میشود. میگوید: «آخرای خدمت بودم. فرار کردیم و همراه مردم شدیم و سپاه دانش منحل شد.»
خودش را به جریان انقلاب میرساند. همراه خانوادهاش در تظاهرات شرکت میکند. به عکاسی علاقه دارد و با یک دوربین عکاسی و یک دوربین فیلمبرداری هشتمیلیمتری کار تازهای را شروع میکند. در هر تجمعی که حاضر میشود، دوربین سلاحش است تا وقایع انقلاب را مستند کند.
سعی میکند در بهترین موقعیت قرار بگیرد و تصاویر انقلاب را ثبت و ضبط کند. میگوید: «یکبار رفته بودم روی دکه تلفن. از آن بالا پرت شدم پایین و زیر دست و پای مردم رفتم.» یادگاریاش از آن روزها یک آلبوم عکس است که در دفتر کارش نگهمیدارد.
عکسها با دقت در صفحههای سیاه آلبوم چسبیده و پشت هر صفحه شماره خورده و وقایع مربوط به آنها با خط سفید نوشته شده است. هر ورقی انگار تو را به یکی از اتفاقات انقلاب سنجاق میکند. تاریخ مصور انقلاب که با کوشش مستمر او به ثمر نشسته است. فیلمها و نگاتیوهایش در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است. مجموعه خاص و دیده نشده از عکسهای انقلاب که شاید بعضیهایش را هیچ کجای دیگر جز آلبوم خاص ارشادی نتوان پیدا کرد.
انقلاب پیروز میشود، ولی اوضاع پس از انقلاب آشفته است. هیچ چیز سر جایش نیست. تمام آن سربازانی که در سپاه دانش به کار گرفته شدهاند بیکار هستند و هر روز جلو آموزش و پرورش تحصن میکنند. ارشادی با تحصن مخالف است و در اعتراضات شرکت نمیکند.
معتقد است که یک انقلاب نوپا نیاز به فرصت دارد تا خودش را جمعوجور کند. تصمیم مسئولان بر این میشود که آنها را از اول مهر در مدارس بهکار بگیرند. او را به منطقه تبادکان میفرستند تا اولین سال پیروزی انقلاب همراه شود با اولین سال معلمیاش.
ورود به آموزش و پرورش انتخاب خودش نبوده است، ولی میگوید: «اگر از دنیا بروم و دوباره بازگردم باز معلمی میکنم. معلم با پاکترین اذهان برخورد دارد. بچههای معصومی که اگر پایهشان درست گذاشته شود، ثمرهاش هم خوب خواهد شد. گرفتار معلمی شدم و پشیمان نیستم.»
معتقد است اگر حتی به تعداد اندکی از دانشآموزان راه درست را نشان بدهد و آنها به مردم خدمتی بکنند، آن دنیا دستگیر آخرتش خواهد شد و ادامه میدهد: «از لحاظ اقتصادی ضعیفترین قشر کارمند همین معلمان هستند، ولی کارشان اجر معنوی دارد.»
* این گزارش چهارشنبه، ۲۳ خرداد ۹۷ در شماره ۲۹۳ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.